فاكر يا حبيبي في يوم ما سبتني أمشي ودموعي في عيني
يومها أنا بالذات جتلك عشان إنت اللي بتقويني
وبدل ما أهدى وأرتاح وأنا جوا حضنك أو تطمن عيني كده وتدفيني
ألقاك إنت بتبكيني
فاكر يا حبيبي في يوم ما سبتني أمشي ودموعي في عيني
يومها أنا بالذات جتلك عشان إنت اللي بتقويني
وبدل ما أهدى وأرتاح وأنا جوا حضنك أو تطمن عيني كده وتدفيني
ألقاك إنت بتبكيني

تسأل عليا ليه، هو احنا لسه إحنا؟
مستني مني إيه؟ ملامحنا مش ملامحنا
دلوقتي بينا إيه غير ذكرى بتجرحنا؟
ما هي دنيا بتفرحنا لحظة والباقي بتدبحنا
تسأل عليا ليه، هو احنا لسه إحنا؟
مستني مني إيه؟ ملامحنا مش ملامحنا
دلوقتي بينا إيه غير ذكرى بتجرحنا؟
ما هي دنيا بتفرحنا لحظة والباقي بتدبحنا

عايز طب نرجع ليه؟ هو أنا مش نفسي نرجع تاني؟
بس الحياة طب مين سابها ورجع يعيشها حتى ثواني
لو يوم جربت تكون، وده صعب جدا لو تكون في مكاني
وتعيش حرماني وتدوق طعم ملهوش تاني
عايز طب نرجع ليه؟ هو أنا مش نفسي نرجع تاني؟
بس الحياة طب مين سابها ورجع يعيشها حتى ثواني
لو يوم جربت تكون، وده صعب جدا لو تكون في مكاني
وتعيش حرماني وتدوق طعم ملهوش تاني

تسأل عليا ليه، هو احنا لسه إحنا؟
مستني مني إيه؟ ملامحنا مش ملامحنا
دلوقتي بينا إيه غير ذكرى بتجرحنا؟
ما هي دنيا بتفرحنا لحظة والباقي بتدبحنا
تسأل عليا ليه، هو احنا لسه إحنا؟
مستني مني إيه؟ ملامحنا مش ملامحنا
دلوقتي بينا إيه غير ذكرى بتجرحنا؟
ما هي دنيا بتفرحنا لحظة والباقي بتدبحنا

ترجمه فارسی

به یاد می‌آوری ای محبوب من روزی که رهایم کردی و با چشمانی اشکبار رفتم؟
همان روز من به تو پناه آوردم زیرا تو بودی که به من قوت می‌بخشیدی
اما به جای آرامش و آسودگی در آغوش تو، یا اطمینان و گرمای آغوشت، تو مرا به گریه انداختی
من تو را ملاقات می کنم و تو مرا به گریه می اندازی
به یاد می‌آوری ای محبوب من روزی که رهایم کردی و با چشمانی اشکبار رفتم؟
همان روز من به تو پناه آوردم زیرا تو بودی که به من قوت می‌بخشیدی
اما به جای آرامش و آسودگی در آغوش تو، یا اطمینان و گرمای آغوشت، تو مرا به گریه انداختی
من تو را ملاقات می کنم و تو مرا به گریه می اندازی

چرا سراغ من را می‌گیری؟ آیا ما هنوز همان هستیم؟
از من چه انتظاری داری؟ چهره‌هایمان دیگر آن چهره‌ها نیست
اکنون بین ما جز خاطره‌ای که زخمی‌مان می‌کند چه باقی مانده؟
دنیایی که لحظه‌ای ما را شاد می‌کند و باقی لحظات را به رنج می‌کشد
چرا سراغ من را می‌گیری؟ آیا ما هنوز همان هستیم؟
از من چه انتظاری داری؟ چهره‌هایمان دیگر آن چهره‌ها نیست
اکنون بین ما جز خاطره‌ای که زخمی‌مان می‌کند چه باقی مانده؟
دنیایی که لحظه‌ای ما را شاد می‌کند و باقی لحظات را به رنج می‌کشد

می‌خواهی چرا بازگردیم؟ مگر من خودم نمی‌خواهم بازگردیم؟
اما زندگی را چه کسی رها کرده و دوباره به آن بازگشته تا حتی ثانیه‌هایی در آن زندگی کند؟
اگر یک روز طعم جای من بودن را بچشی، و این بسیار دشوار است،
و رنج و محرومیت من را تجربه کنی و طعم بی‌نظیر آن را بچشی،
می‌خواهی چرا بازگردیم؟ مگر من خودم نمی‌خواهم بازگردیم؟
اما زندگی را چه کسی رها کرده و دوباره به آن بازگشته تا حتی ثانیه‌هایی در آن زندگی کند؟
اگر یک روز طعم جای من بودن را بچشی، و این بسیار دشوار است،
و رنج و محرومیت من را تجربه کنی و طعم بی‌نظیر آن را بچشی،

چرا سراغ من را می‌گیری؟ آیا ما هنوز همان هستیم؟
از من چه انتظاری داری؟ چهره‌هایمان دیگر آن چهره‌ها نیست
اکنون بین ما جز خاطره‌ای که زخمی‌مان می‌کند چه باقی مانده؟
دنیایی که لحظه‌ای ما را شاد می‌کند و باقی لحظات را به رنج می‌کشد
چرا سراغ من را می‌گیری؟ آیا ما هنوز همان هستیم؟
از من چه انتظاری داری؟ چهره‌هایمان دیگر آن چهره‌ها نیست
اکنون بین ما جز خاطره‌ای که زخمی‌مان می‌کند چه باقی مانده؟
دنیایی که لحظه‌ای ما را شاد می‌کند و باقی لحظات را به رنج می‌کشد